تيانا عمر مامان و باباتيانا عمر مامان و بابا، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 1 روز سن داره

تیانا عمر مامان و بابا

منتظر

وای ناز گلکم امروز موفق شدم که برم خانوم دکتر رو ببینم بعد از کلی انتظار بالاخره نوبتم شد.چه استقبال گرمی ،دکتر جون سونو نوشت تا ببینم جه جنسی هستی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟بعدش هماز وضعیت خودم گفت که خیلی عالیه خدا رو شکر.خانوم دکتر هر کار کرد صدای قلبت شنیده نشد اما گفت جای هیچ نگرانی نیست. وای دلبندم نمیدونی برای شنیدن صدای قلبت و دیدنت چقدر بی تابم و لحظه شمارد میکنم.بعد از ظهر هم قراره بابا جونی بیاد تا با خاله هلما بریم عروسی دوست بابایی. وای که چقدر خوشحالم. ...
11 خرداد 1391

بدون عنوان

  سلام نی نی مامانی.عصر رفتیم بیمارستان اما خانوم  دکتر رفته بودش .منم نا امید برگشتم .یه سر رفتیم باغ ارم بعدش هم خونه خاله جمیله.شب موندنی شدیم.بابا قراره فردا بره سر کار و من بمونم 4 شنبه صبح برم دکتر تا از وضعیتت باخبر بشم گل مامانی. دوست دارم یه عالمه .بووووووووووووووووووووووس             ...
9 خرداد 1391

خوشحالم.....

جيجرم امروز خيلي خوشحالم                       چون تو انقدر بزرگ شدي كه نميذاري راحت بخوابم و شكممو انداختي تو دست و پام، از ني ني نقطه اي  بيرون اومدي و شدي ني ني توپه اي ؛ماشالله به تو .خاله سوسن اينا خونه خريدن ؛و مهمتر از همه امروز بايد برم بيمارستان مادر و كودك تا خانوم دكتر از وضعيت سلامتي تو دلبندم برام بگه من تند تند ذوق كنم. مادر هم كه خدا رو شكر حالشون خوب شده .فقط يه زحمت دارم برات :اينكه از خدا بخواي به ما هم يه خونه از خودمون بده اخه تو ني ني هستي و دعاهات زودتر اجابت ميشه ...
8 خرداد 1391

بدون عنوان

سلام يكي يه دونه گل گلخونه.يه دو روزي كه نبودم مادر كسالت داشت من و تو رفتيم تا از مادر مراقبت كنيم . امروز خدا رو شكر مادر بهتر شد و بابايي جونت اومد دنبالمون و اوردمون خونه .از اونجا كه بابايي امتحاناش شروع شده و همش سرش تو كتابه من خيلي حوصلم سر ميره و كلافه ميشم .اگه تو بودي هيچ غصه اي نداشتم و بابايي رو با كتابهاش تنها ميذاشتيم و با هم خوش بوديم .به اين چيزها كه فكر ميكنم دلم بيشتر برات تنگ ميشه . عااااااااااااااااااااشقتم دردونه .اگه بودي از شيرينكاريهات مينوشتم اما حالا مونسمي و باهات حرف ميزنم و درد دل ميكنم. ...
7 خرداد 1391

بدون عنوان

جوجوي من سلام قربون اون وجودت بشم كه دايم منو اذيت ميكني.   امروز هم بد حالمو گرفتي باشه عيب نداره .چقدر حالم بد بود اما رفتيم باغ . بهتر شدم و تا تونستم از وجودت لذت بردم ملوسم.خيلي جات تو بغلم خاليه گرچه بدنيا كه بياي نميذارن بغل خودم باشي. اما واسه ديدن و بوييد ن و بوسيدنت لحظه شماري ميكنم .بابا هم حسابي دلش بيقراره و منتظر اومدنته تا بغلت كنه و لذت ببره                    ...
5 خرداد 1391

هدیه مادر

مبارکه جییییییییییییجر مامان ،دورت بگردم رفتی تو ٤ ماهگی و مادر زحمت کشید واسه مامان یه سری هدیه اورد دستش طلا. دیروز کلی مهمون داشتیم و همه بی صبرانه مشتاق بودن که زودتر بیای و بغلت کنن.خلاصه خیلی خوش گذشت و یه خورده هم بزن و بکوب بود . در واقع این اولین جشنی بود که به تو مربوط میشد . مامان فدات شه ایشالله سالم بیای و جشن تولدت رو جشن بگیریم. مامانی وندا هم اومده بود اخرای مراسم بود که بیدار شد ،سر حال نبود و باز هم نیومد بغلم  اینم هدیه های اقا جون و مادر جونه +شیرینی و شربت ،اش ابغوره و٠٠٠٠ ...
4 خرداد 1391